چکیده :
ترجمه ماشینی :
این سوال مطرح می شود که خود بودن به چه معناست؟ استدلال میشود که جستوجوی پاسخ در ویژگیهای روانی-فیزیکی خود فرد، خودداری بیقرار انسان از قناعت به آنچه هست را در نظر نمیگیرد.
نقطه شروع تحقیق این است که درک آنچه که انسان را به خود میسازد، باید «فراتر» را در نظر بگیرد که او به دنبال تعریف خود است.
این فرض اولیه است که توضیح می دهد که چگونه هایدگر و بوبر با هم در نظر گرفته می شوند، زیرا هر دو فیلسوف در این دیدگاه مشترکند که انسان موجودی استاتیک است، موجودی که به نحوی از خود «متفاوت» است.
با این حال، دقیقاً زمانی است که هایدگر و بوبر در کنار هم قرار میگیرند که مشکل این تز مطرح میشود، زیرا دیدگاههای آنها متقابل به نظر میرسد.
در درک هایدگر، انسان زمانی تنها خودش است که به سوی امکان نیستی خود پیش میرود.
در مقابل بوبر، این رابطه عشقی است که فرد را قادر می سازد خودش باشد.
هدف از مقایسه، تلاش برای مواجهه با واقعیت مرگ برای هر فرد با تأثیر آن بر هویت و همچنین واقعیت عشق به دیگری است که فرد را آزاد می کند تا خودش باشد.
این بحث مطرح می شود که رابطه انسان با انسان آن گونه که بوبر ارائه می کند مستلزم بازسازی ریشه ای تحلیل هایدگر از هستی است.
پیشنهاد میشود که از طریق واقعیت عشق که در برابر جهان «آنگونه که هست» مقاومت میکند، از جمله قدرت مرگ، مرزهای هستی باید دوباره تعریف شوند.
اگر عشق به عنوان پدیدهای هستیشناختی پذیرفته شود، به نظر نمیرسد که ظهور آن در هستیشناسی هستی به سوی مرگ هایدگر قابل توضیح باشد.
از سوی دیگر خاطرنشان می شود که اگر بتوان هستی شناسی جایگزینی بر عشق ساخت، امکان نهایی مرگ را نمی توان نادیده گرفت.
در اینجاست که میتوان از هایدگر برای تقویت مفهوم بوبر از رابطه استفاده کرد، زیرا به نظر میرسد که بوبر محدودیت انسان و تهدیدی که برای رابطه «من-تو» بهعنوان مقولهای هستیشناختی ایجاد میکند را نادیده میگیرد.
در بخش پایانی پایان نامه، این بحث مطرح می شود که پدیده عشق نمی تواند ریشه در این دنیای در حال مرگ داشته باشد.
پیشنهاد میشود که تبیین واقعیت عشق و قدرت آن در ایجاد هستی شخصی مستلزم دیدگاه معاد شناختی است.
تنها از چنین منظری، با امتناع آن از پذیرش مرگ به عنوان شرط خود انسان، می توان هستی شناسی جایگزینی برای هایدگر یافت.
نتیجه ای که به دست می آید این است که مفهوم خدا در نگرش به خودبودن که در این نظریه مطرح شده است، ضمنی است.
مطابق با این نتیجه، در فصل پایانی برخی دلالت های الهیاتی از دیدگاه رابطه ای از خود ترسیم شده است.
به طور خاص، این سؤال مطرح می شود که آیا می توان افراد در ترینیتی را به عنوان منبع نهایی شخصیت تلقی کرد؟ در نهایت، الزامات یک انسانشناسی مسیحشناختی سازگار با خود بودن رابطهای در نظر گرفته میشود.
the question is posed, what does it mean to be oneself? it is argued that to look for an answer in the psycho-physical characteristics of the individual himself does not take account of man's restless refusal to be content with what he is.
the starting point of the inquiry is that an understanding of what makes man himself must take account of the 'beyond' in terms of which he seeks to define himself.
it is this preliminary assumption which explains how heidegger and buber come to be considered together, for both philosophers share the view that man is an ec-static being, one who 'stands out' from himself in some way.
however, it is precisely when heidegger and buber are juxtaposed that the problem of the thesis is set, for their views seem mutually exclusive.
in heidegger's understanding a man is only himself when he steps forth towards his own possibility of nonexistence.
in contrast for buber it is the relation of love which enables a person to be himself.
the purpose of the comparison is to attempt to face the reality of death for each person with its effect on identity, and also the reality of the love of another person freeing one to be oneself.
the argument is presented that man's relation with man as buber presents it requires a radical reconstruction of heidegger's analysis of existence.
it is suggested that through the reality of love which resists the world 'as it is', including the power of death, the boundaries of existence need to be redefined.
if love is accepted as an ontological phenomenon, then its appearance does not seem to be explicable within heidegger's ontology of being-towards-death.
it is noted, on the other hand, that if it is possible to build an alternative ontology on love, the final possibility of death cannot be sidestepped.
it is here that heidegger can be used to strengthen buber's notion of relation, for buber seems to ignore the finitude of man, and the threat it poses to the 'i-thou' relation as an ontological category.
in the final section of the thesis, it is argued that the phenomenon of love cannot have its roots in this dying world.
it is suggested that an explanation of the reality of love and its power to create personal being requires an eschatological perspective.
only from such a perspective, with its refusal to accept death as a condition of man being himself, can an alternative ontology to heidegger's be found.
the conclusion reached is that the concept of god is implicit in the view of selfhood developed in the thesis.
in accordance with that conclusion, in the final chapter some theological implications of a relational view of the self are outlined.
in particular, the question is asked whether persons-in-trinity can be viewed as the ultimate resource for personhood.
finally, requirements for a christological anthropology consistent with a relational selfhood, are considered.